یادداشت های یک طلبه از بابل

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 
24 تیر 1395 توسط آشنا

 بسم الله.

سلام دوباره به همه . خاستم بگم این چکیده پایان نامه حقیر است راجع به نقش حکومت در تربیت کودک و نوجوان از منظر قرآن با محوریت آخرالزمانی. سعی کردم اکثر موارد اغفال شده در تربیت کنونی رو مدنظر قرار بدم و در سه محیط  تکوین و خانواده و جامعه بررسی  وراهکارهای لازم رو ارائه کنم. منظور از نقش حکومت نیز نقش حمایتی و..نیست.

«آینده جهان اسلام و ظهور منجی بشریت می‏طلبد که تأمّل، تحقیق و سیاستگذاری دقیقی برتربیت کودک و نوجوان از سوی حکومت اسلامی در عصر غیبت انجام گیرد. تحقیق حاضر در این راستا به این سوال پاسخ می‏دهد که نقش حکومت در تربیت کودک و نوجوان از منظر قرآن چیست؟

با مطالعه و بررسی پژوهش‏های انجام شده، به تبیین واژه های تربیت ، حکومت ونقش آن و مبانی مرتبط پرداخته شد در فصل دوم به بررسی وضعیت تربیتی کودکان و نوجوانان، شناخت رفتارهای مخرب تربیتی دشمن و لزوم زمینه سازی وآمادگی برای آینده اشاره گردید. در ادامه نقش حکومت در عملیاتی کردن عوامل تربیت کودکان و نوجوانان در شرایط تکوینی ، شرایط محیطی که در بردارنده‏ی محیط خانواده و جامعه است به صورت ابزارها و شیوه ها مطرح شد. در پایان آثار و فواید تربیت  کودک و نوجوان در سایه‏ی حکومت از منظر قرآن مورد بررسی واقع شد.

در نهایت این نتیجه حاصل شد که حکومت اسلامی می‏تواند با محوریت آموزه‏های قرآن و آینده‏نگری؛ همه‏ی دستگاه‏های قانونگذاری، اجرایی، نظارتی، بهداشتی، فرهنگی، سیاسی، و… را در راستای تربیت نسلی پاک و فعال همسو و هماهنگ نماید و با تأثیر‏گذاری غیر مستقیم بر والدین؛ شرایط تکوینی مناسب و محیط سالم خانوادگی را برای تربیت کودکان و نوجوانان مهیا نماید و با تأثیر مستقیم بر شرایط محیطی و تدارک جامعه ای سالم نقش تربیتی‏اش را با کاهش آسیب پذیری، کودکان و نوجوانان مؤمن، متّقی، بانشاط، متّکی به نفس، شجاع، به دور از انحراف‏ها و معضلات روانی، اهل مشورت و… برای ساختن مدینه فاضله‏ای فعال و پویا ایفا نماید.:»

 نظر دهید »

نقش عقل در قیام کربلا

19 آبان 1393 توسط آشنا

فصل اول: نمود عقول در نهضت امام حسین(سلام­الله­علیه)

عقل عملی دو مرتبه دارد: یک، آن­چه فقط به تدبیر امر زندگی دنیوی می­پردازد و عقل مصلحت اندیش(فردی یا جمعی)است این همان عقل بدلی، نیرنگ و شیطنت، یا «عقل حسابگر» و «عقل جزئی» است که در آن ارضای تمایلات شهوانی مورد توجه است.

دو، عقل ایمانی که شهوات و تمایلات باطل را در بند می­کشد و سعادت دنیوی و اخروی انسان را حاصل می­کند. عقل ایمانی خود ممکن است به عقل متعارف و برین(قدسی) تقسیم شود. در عقل متعارف عاقبت اندیشی و عبرت­آموزی و پیروی از اصول عقلانی مورد نظر است، اما همه­ی این­ها بر محور خود شخص یا مصلحت و لذت­های دنیوی می­اندیشد، اما باز در حصار منافع خود است و کاری به معشوق ندارد و در آن خبری از جان­گذشتگی، ایثار و فداکاری در راه معشوق و نادیده گرفتن خود، نیست.

این درحالی است که عقل قدسی به معنای ذوب شدن در توحید است، این عقل اگرچه عاقبت­اندیشی و عبرت­آموزی و … را بنحو برتر و بالاتر دارا است، اما مصلحت اندیشی برای خود و خود ظهوری که از ویژگی­های عقل متعارف است در او یافت نمی­شود.


تفاوت شخصیت­ها

بر اساس سه گونه عقلی که بیان شد(عقل حسابگر، متعارف و بدلی)سه نوع شخصیت در انسان­ها شکل می­گیرد. این شخصیت­ها عبارت­اند از: شخصیت زیستی و حیوانی، شخصیت ربانی.

مولوی در بیتی به بهترین شکل این سه را به نظم کشیده است:

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست            خام بودم پخته­شدم سوختم

انسانی که به دنیا چسبیده است و به فراتر از امور مادی نمی­اندیشد، تمام همتش خوردن و ارضای تمایلات شهوانی و مادی است و در این راه از عقل حسابگر بهره می­برد، هنوز خام است و از شخصیت زیستی بهره می­برد، اما انسانی که در زندگی خود از اصول عقلانی پیروی می­کند و رفتار خود را با عقل متعارف می­سنجد و عاقبت­اندیشیو عبرت­آموزی دارد و رفتاری ناپخته از او مشاهده نمی­شود، از شخصیت عقلانی بهره­مند است. در نهایت شخصیت ربانی  از آن انسان عاشقی است که رفتارش را هم­سو با عقل برین و قدسی تنظیم کرده است.

چنین انسانی اگرچه برخی از معیارهای عقل متعارف مانند عاقبت­اندیشی و عبرت­آموزی و … را به نحو برتر و بالاتر دارد، امامصلحت­اندیشی و خودمحوری که از ویژگی­های چنین عقلی است در او یافت نمی­شود و از این جهت ممکن است این رفتارها مورد تأیید عقل حسابگر، یا عقل متعارف قرار نگیرد. بهتر است این نکته را با ارائه­ی مثال­هایی توضیح دهیم:

الف. حضرت ابراهیم(علیه­السلام) در کهولت سن از هاجر صاحب فرزند شد، اما به فرمان الهی، کودک و مادرش را در سرزمین بی­آب و علف اسکان داد، کودکی حضرت اسماعیل(علیه­السلام) به سر رسید و در نوجوانی بود که پدر در رؤیا مشاهده فرمود در حال ذبح اوست، این رؤیا که در واقع فرمان الهی بود با فرزند در میان گذاشته شد، اسماعیل(علیه­السلام) گفت: (پدرم! هرچه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خدا می­یافت!) قرآن در ادامه نقل این واقعه می­فرماید: (هنگامی که هر دو تسلیم شدند و ابراهیم ((علیه­السلام) جبین او را بر خاک نهاد، او را ندا دادیم که: ای ابراهیم! آن رؤیا را تحقق بخشیدی(و به مأموریت خود عمل کردی)! ما اینگونه، نیکوکاران را جزا می­دهیم! این مسلماً همان امتحان آشکار است! ما ذبح عظیمی را فدلی او کردیم)). در روایت آمده است که ابراهیم(علیه­السلام) چندین مرتبه کارد را با نیروی هر چه تمام­تر به گلوی اسماعیل(علیه­السلام) کشید، اما خراشی وارد نشد، ناراحت شد و کارد را بر سنگ زد، سنگ دو نیمه شد، فرمود سنگ را دو نیم می­کنی و گلوی نازک اسماعیل(علیه­السلام) را نمی­بری؟! کارد به زبان آمد و گفت: (الخلیل یأمرنی والجلیل ینهانی)؛ تو می­گویی ببر، خدا می­فرماید نبر.

اگر تیغ عالم بجنبد زجا          نبرد رگی تا نخواهد خدا

ب.امام حسن(سلام­الله­علیه) سه مرتبه تمام اموال خود را به دو قسمت کرد و نیمی را به فقرا داد و نیم دیگر را برای خود برداشت یا 20 بار با |ای پیاده به زیارت خانه­ی خدا رفت و حج به­جا آورد.

ج. حضرت ابوالفضل(علیه­السلام) وقتی لشکر دشمن را در نور دید و به کنار شریعه­ی فرات رسید، خواست مشتی آب بیاشامد، ولی به یاد تشنگی امام حسین(سلام­الله­علیه)  و اهل بیت آن حضرت افتاد و آب را ریخت.

در تحلیل این حوادث؛اگر عقل، قدسی و انسان، عاشق نباشد، چگونه داوری خواهد کرد؟ آیا غیر از این است که خواهد گفت: ای ابراهیم (علیه­السلام) تو در پیری صاحب فرزند شدی، این فرزند عصای دست توست. تو مگر پدر نیستی؟ چگونه حاضر می­شوی با این شرایط فرزندت را به قربانگاه ببری؟ آخر گناه این نوجوان چیست؟ او باید در این دوران از لذت­های دنیوی بهره ببرد نه این­که بی­جهت در خون خود بغلطد و…

ای امام حسن(سلام­الله­علیه) به فقرا کمک کن اما نه آن­قدر که نصف اموالت را به آنان دهی، مگر تو پیریو وقت ناتوانی در پیش نداری؟ چرا این اموال را برای وقت تنگ و نادری ذخیره نمی­کنی؟ مگر مرکبی پیدا نمی­شود که خود را تا این اندازه به زحمت می­افکنی؟! هدف آن است که به حج بروی، تحمل این سختی چه وجهی دارد و آیا در آن­جا که امکان استفاده از مرکبی راه­وار وجود دارد چنین اقدامی، کار بیهوده تلقی نمی­شود؟

ای ابوالفضل(علیه­السلام) چه آب بنوشی چه ننوشی، تشنگی امام حسین(سلام­الله­علیه) برطرف نمی­شود، لااقل از این آب جرعه­ای نوش کن تا بتوانی بهتر جنگ کنی!

اما پاسخ انسان عاشق بهره­مند از عقل قدسی و دارای شخصیت ربانی به این سؤالات آن است که، من اگرچه در پیری صاحب فرزند شدم و … ، اما کسی از من خواسته تا فرزندم را سر ببرم که حکیم است و بی­حکمت کاری را انجام نمی­دهد، به یقین مصلحتی در پس این دستور است وانگهی من عاشقم، حتی اگر این کار منفعتی برای من نداشته باشد، من باید این خواسته را اجابت کنم که عاشق خود منفعت خود را نمی­بیند و دل در گرو دوست دارد.

اگرچه مال عزیز است و نیز مرکبی برای رساندن خود به مکه دارم، اما این مال و جان از آن اوست و از این رو در راه دوست هرچه بیشتر خود را به زحمت افکنم، لذت بیشتری می­برم.

من اگرچه تشنه­ام ودر کنار نهر آب، و نیز می­دانم اگر یک مشت آب بخورم به تشنگی امام حسین(سلام­الله­علیه)  افزوده نمی­شود و اگر آب هم نخورم از تشنگی او کم نخواهد شد، اما رسم عاشقی و وفاداری در این نیست که معشوقم تشنه باشد و من سیرآب.

نمود عقول در نهضت امام حسین(سلام­الله­علیه)

نهضت عاشورا از لحاظ پیش­فرض­های معمولی دنیوی با ملاک­های ارضای امیال دنیوی(عقل بدلی) و همچنین عقل متعارف، کاری نامعقول بود. به عبارت دیگر؛ بر مبنای عقل حسابگر و عقل متعارف باید این حادثه به گونه­ی دیگری مدیریت می­شد.

به نظر می­رسد که برای توضیح این نکته اشاره به دو جریان هم­زمان که از سوی دوگونه عقل هدایت می­شد، ضروری باشد:

الف. جریان حیلت زبیری با عقل حسابگر و بدلی:

این را می­دانیم که پس از مرگ معاویه، دو قیام مهم برضد یزید صورت گرفت، یکی قیام امام حسین(سلام­الله­علیه)  و دیگر قیام عبدالله­ابن­زبیر، هرچند هردو زیر بار خلافت یزید نرفتند و نهضتی را آغاز کردند، ولی بین دو قیام تفاوت­های بنیادینی در ابزار و روش­ها، آرمان­ها و اهداف و آثار و نتایج وجود داشت.

هدف ابن زبیر از قیامش آن بود که خود به قدرت برسد و حکومت کند، با این هدف بدیهی است که عقل در خدمت شهوات قرار می­گیرد و مانند معاویه و یزید تزویر و حیلت می­کند تا به اهداف دنیایی برسد. البته گفتنی است که او با استفاده از عقل حسابگر توانست به ظاهر موفق گردد و بر حجاز مسلط شود و حدود سیزده سال(از سال61 هجری تا 73) بر مصر، فلسطین، دمشق، حمص، قنسرین، عواصم، کوفه، بصره و خراسان و … حکومت کند و همه­ی نواحی جزاردنرا طرفدار خود گرداند. اما از منظر دین و عقلای عالم ابن­زبیر یک انسان شکست خورده­ای بیش نیست که با رفتنش، نام و نشانش نیز از بین رفت. در مقابل، امام حسین(سلام­الله­علیه) اگرچه در یک نیم روز به شهادت رسید، ولی الهام­بخش همه قیام­های حق­طلبانه­ای شد که بعد از او در تاریخ اسلام رخ داد، خون تپنده­ی خدا در کالبد امت اسلامی گردید، ثارالله شد. او که از رسول اکرم(صلی­الله­علیه­وآله) بود رسول اکرم(صلی­الله­علیه­وآله) او شد، دعا در زیر قبراش به استجاب جاودان رسید و تربتش شفا شد و اشک بر او وسیله­ی مغفرت گردید؛ زیرا امام حسین (سلام­الله­علیه) مردم را به خدای خواند و ابن­زبیر به خود. او خدایی شد و بقای الهی و این فانی.

با این توضیح اشاره­ای خواهیم کرد به بهره­برداری­های عقل حسابگر ابن­زبیر از فرصت­های پیش­رو، که می­تواند تصویر روشن­تری را سازگاری قیام امام حسین(سلام­الله­علیه) با عقل برین ارائه دهد:

با ورود امام(سلام­الله­علیه) به مکه و اقمت ایشان در آن­جا، مردم دسته دسته به دیدار حضرتش می­شتافتند. ابن­زبیر که می دانست با وجود شخصیتی چون حسین ابن­علی(سلام­الله­علیه) در مکه جایی برای او در بین مردم نیست. برای کسب و جامت، دایم به خانه­ی آن حضرت می­رفت و هر چند تحمل امام برای او سخت بود، ولی برای بهره­برداری سیاسی این امر را برخود هموار ساخت و هر روز به محضر امام حسین(سلام­الله­علیه) شرف­یاب می­شد. ابن­زبیر لحظه شماری می­کرد تا از حضور امام(سلام­الله­علیه) در مکه خلاص شود، از این­رو وقتی شنید آن حضرت(سلام­الله­علیه) به کوفه خواهد رفت، خوشحال و شادمان گفت: (ای اباعبدالله نیک کردی که از خدای تعالی بترسیدی و با این قوم برای ستم ایشان واین­که بندگان نیک خدا را خار کردند، جهاد را خواستی) امام حسین(سلام­الله­علیه) فرمود: (قصد کرده­ام به کوفه روم. ابن­زبیر گفت: خدا تورا توفیق دهد. اگر من در آن­جا یارانی داشتم، مانند تو از آن عدول نمی­کردم. و چون ترسید که امام(سلام­الله­علیه) نسبت به او سوءزن پیدا کند و شادمانی اورا از رفتن امام(سلام­الله­علیه) و ناراحتی­اش را از بودن آن حضرت(سلام­الله­علیه) بداند، گفت: اگر در حجاز بمانی و ما را با مردم حجاز به یاری خود دعوت کنی، تو را اجابت کنیم و به سوی تو شتابیم که تو به این امر از یزید و پدر او سزاوارتری.)

هنگامی که ابن زبیر از نزد امام(سلام­الله­علیه) می­رود، حضرت می فرماید: (برای ابن­زبیر در دنیا چیزی بهتر از خروج مناز حجاز به­سوی عراق نیست؛ زیرا می­داند که با وجود من در این­جا، جایی برای او نیست و مردم او را با من یکسان نمی دانند، از این­رو دوست دارد من از حجاز خارج شوم و اینجا را برای او خالی کنم.)

دیگران نیز از ضمیر ابن­زبیر آگاه بودند. عبدالله­بن­عباس پس از اصرار به امام (سلام­الله­علیه) برای ماندن در مکه و انکار امام (سلام­الله­علیه) به آن حضرت(سلام­الله­علیه) می­گوید: (تو با رفتن خویش چشم ابن­زبیر را روشن می­کنی)

امام(سلام­الله­علیه) با این­که می­دانست مکه برای قیام مناسب است و در آنجا از پشتیبانی مردم برخوردار است، اما حاضر نشد با ماندن در مکه حرمت عزیزترین مکان اسلام را بشکند، آن حضرت پناه گاه کعبه را ترک کرد و خود را آماج تیرهای دشمنان قرار داد تا حریم اهی را پاس دار، ولی ابن­زبیر در مکه باقی ماند تا از حرمت مکه به نفع خود استفاده کند. او همان قوچی بود که باعث گردید حرمت مکه شکسته شود، زیرا سپاه یزید بعد از کشتار مردم مدینه که از آن به (واقعه­ی حره) یاد می شود، به­سوی مکه حرکت کرد و آنگاه که به مکه رسید زبیر به کعبه پناهنده شد، حصین­بن نمیر سکونی که فرماندهی سپاه را در دست داشت، دستور داد تا آتش به­سوی ابن­زبیر اندازند و وقتی یاران ابن زبیر خواستند آتش را خاموش کنند تا آسیبی به کعبه وارد نیاید، او ممانعت کرد تا آن که احساسات مردم تحریک شود و او بتواند بهره­برداری لازم را از این حادثه بنماید. البته این تنها بازی نبود که برای رسیدن به مقاصد خود از حرمت حرم چشم پوشید. ده سال بعد، آن­گاه که حجاج به او حمله کرد، باز به کعبه پناه برد و حجاج کعبه را منجنیق خراب کرد و او را کشت.

این­ها نمونه­ای بود از رفتار­های ابن­زبیر که بر اساس عقل ابزاری ساماندهی می­شد و رفتارهای امام حسین(سلام­الله­علیه) که با عقل قدسی تنظیم می­گردید، اما گروه دیگری بودند که رفتار امام (سلام­الله­علیه) را بر اساس عقل متعارف می­سنجیدند.

ب. جریان خیرخواه یا عقل متعارف

امام حسین (سلام­الله­علیه) می­دانست که هیچ شانسی برای زنده ماندن ندارد، می­داند که آنها می­خواهند او را شهید کنند و نیز از سابقه­ی مردم کوفه در سست عهدی نسبت به پدر و برادر، باخبر بود، بر این اساس نباید به عهدوپیمان مردم کوفه اعتماد می­کرد و مانند بسیاری از مؤمنان و علما و عقلای زمانش می اندیشد. همان­هایی که عاقل بودند و به فضائل اخلاقی ایمان داشتند، ولی همه­ی امور را بر اساس عقل مصلحت اندیش می­سنجیدند و مرگ و اوارگی و اساترت را که ره­آورد این سفر بود، خوش نداشتند و از این رو آن حضرت از حضور در صحنه کربلا منع می­کردند یا به او توصیه می­نمودند که خاندان خود را در این سفر بدون بازگشت، همراه نبرد. دقیقاً تنها فرق اینان با امام(سلام­الله­علیه) نیز در همین نکته بود؛ یعنی آن حضرت نیز مرگ و آوارگی و اسارت را می­دید، اما او عاشق بود و به وسوسه­های عقل دوراندیش توجه­ای نداشت. انحرافدر جامعه­ی اسلامی زیاد شده بود، و در آن موقعیت برای جلوگیری از انحراف ایجاد شده، هیچ عاقلی نمی­توانست راه دیگری را انتخاب کند، از این رو امام حسین(سلام­الله­علیه) که در مرحله­ی عشق حقیقی در حق تعالی مستغرق بود، دفاع از حق را تنها در مرگ، آوارگی و اسارت خود و خاندانش می­دید؛ و چنین هم کرد. این همان جهاد اکبر است که نبرد عقل متعارف و عشق حقیقی نیز خوانده می­شود.

در این موقعیت کسانی که در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر می­داشتند، معتقد بودند در زمانی که شرایط  و امکانات قیام و نبرد محیا نیست و دشمن در اوج اقتدار است، باید تقیه و سکوت کرد، اما در نظر امام حسین(سلام­الله­علیه) که از این حصار بیرون رفته و به مرحله­ی عقل برین و قدسی رسیده­بود، عقل و عشق یک فتوا می­دادند، در حریم دفاع از محبوب باید از جان و فرزند و خاندان گذشت، و این تفسیر سخن امیرالمؤمنین(سلام­الله­علیه) در جریان جنگ صفین است. آن حضرت زمانی که به سرزمین کربلا رسید، فرمود: (این­جا اقامتگاه سواران و آرامگاه عاشقان شهید است.) آری، در قیام حسینی عقل متعارف متحیر است و فتوا به سکوت می­دهد، اما عقل برین و قدسی که به قله عشق و شهود رسیده، با محاسبه­ی دقیق و ارزیابی کامل، راه درست را از نادرست به­بهترین وجه تشخیص می­دهد و هرگز در بند عقل متعارف که در حقیقت همان وهم است، محدود و محصور نمی­شود. امروزه بر همگان روشن است که اگر امام حسین (سلام­الله­علیه) نصیحت عاقلان آن روز را می­پذیرفت، از اسلام تنها اسمی باقی مانده بود. واقعیت و حقیقت آن در بند بنی­امیه اسیر می شد و به دست ما نمی رسید. فداکاری حسینی که آمیختگی عشق و عقل برین بود، اسلام را از خطر نابودی و سقوط به دست اراذل بنی امیه محفوظ داشت؛ زیرا عقل در قلمرو عشق به محاسبه و برنامه ریزی پرداخت و راه را از چاه نشان داد، و این است معنای هماهنگی عقل و عشق در قیام حسینی.

بهترین تفسیر از واقعه­ی عاشورا از زبان عقل برین و عشق کامل حضرت زینب کبری (سلام­الله­علیها) شنیده شد. ((ابن­زیاد به روش جبرگدایان کردار خود و سربازانش را به خدا نسبت داد و گفت: (چگونه دیدی کاری که خدا با برادر و خاندانت انجام داد؟) حضرت زینب(سلام­الله­علیها) فرمود: (مارأیت الاجمیلا، هولاءقوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا إلی مضاجعهم)جز خوبی چیزی ندیدم. آن­ها گروهی بودند که خدای سرنوشت­شان را شهادت قرار داده بود و به خواب­گاه ابدی خود رفتند.)) این سخن تنها بر زبان کسانی جاری می­شود که سوار بر مرکب عشق قله­های کمال را در نور دیده­اند؛ پس اگر گفته شود نهضت امام حسین(سلام­الله­علیه) تجلی عشق است به معنای آن نیست که غیر معقول است، هرگز چنین نیست که کار امام حسین (سلام­الله­علیه) غیر معقول و یا ضد عقل باشد، بلکه کار و نهضت ایشان تجلی عشق و فراتر از حد عقل متعارف است. از این­رو اگر امام(سلام­الله­علیه) به عنوان یک فیلسوف مورد سؤال قرار بگیرد، می­تواند از کارهلی خودش دفاع عقلانی هم ارائه دهد.

سخن آخر این­که در کربلا صاحبان عقل جزئی و عقل برین در مقابل هم قرار گرفتند، یعنی گروهی که فراتر از عقل متعارف و فراتر از آن بودند در مقابل هم صف آرایی کردند و گروهی هم که صاحبان عقل متعارف بودند، از آن­رو که عاشق نبودند پای رفتن و توان همراهی با امام را نداشتند.

 


طیب،سیدعبدالحسین،أطیب البیان فی تفسیرالقرآن،ج11،ص178

احمدابن­یعقوب. تاریخ یعقوبی. ج2 ص197-215

ابومخنف.لوط­بن یحیی­الازدی، مقتل­الحسین، ص14

همان، ص64

همان، ص64

ابومخنف، مقتل­الحسین، ص64

همان، ص64و65

احمدبن­یعقوب، تاریخ­یعقوبی، ج2 ص191-192

همان،ص 213

مجلسی محمدباقر، بحارالانوار، ج41 ص295

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج45 ص115و116

 نظر دهید »

ارزش آدمیزاد

18 آبان 1393 توسط آشنا

این کلام از جناب علامه نقل به مضمون است
علامه محمد تقی جعفری (رحمه الله علیه) می گفتند:
عده ای از جامعه شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست».

برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه‏‏ ی آن است. اما معیار ارزش انسان ها در چیست.
هر کدام از جامعه شناسان صحبت هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند.
بعد وقتی نوبت به بنده رسید گفتم : اگر می خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می ورزد.
کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است.
اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه  ی خداست.
علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان صحبت های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند.
وقتی تشویق آن ها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی (علیه  السلام) است. آن حضرت در نهج البلاغه می فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه ی چیزی است که دوست می دارد».
وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانه  ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند . . .
حضرت علامه در ادامه می  گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق 50 میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی!!! پنجاه میلیونی!!!» . چقدر بدش می آید؟ در واقع می فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی  ارزش است!
اینجاست که ارزش و مفهوم «ثار الله» معلوم می شود. ثار الله اضافه  ی تشریفی است . خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش گذاری است و ارزش آن به اندازه ی خدای متعال است.

 2 نظر

آغازی قشنگ

20 آذر 1392 توسط آشنا

اقرا باسم ربک الذی خلق..

شاید هنگامیکه این ندا در غار حرا پیچید کسی فکرنکرد رسول مهربانیها چه اندازه در سنگینی

دریافت کلام الهی به خود می پیچد وچه اندازه باید سختیها را به دوش بکشد تا به اعراب سوسمار

خواربفهماندو آنها را به عالی ترین مکتب وتمدن رهنمون کند تا به همه جای عالم در همه زمانها

برسانند..

کنون که ندای اشهد ان محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله) در ماذنه ها هر صبح وشام به

گوش میرسد گوشه ای از زحمات آن بزرگوار رادرک می کنیم وبه فکر می رویم آیا آخرین

بازمانده وخلیفه الهی نیزآن سختیها راکه بدتررا، از این مردم به ظاهر متمدن به دوش خواهد

کشید؟؟؟

الهی بانام توآغاز می کنم که مرا خلق نمودی.

الهی یاریم کن تا گوشه ای ازسختی مولایم را به دوش بکشم.

الهی مرا در این راه ثابت قدم کن تا از مشکلات نهراسم .

 نظر دهید »

یادداشت های یک طلبه از بابل

این صفحه به بررسی ومسایل دوران طلبگی و خوابگاه می پردازد.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • آغازی قشنگ
  • عقلانیت در قیام امام حسین علیه السلام
  • کار تحقیقی حقیر
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس