فصل اول: نمود عقول در نهضت امام حسین(سلاماللهعلیه)
عقل عملی دو مرتبه دارد: یک، آنچه فقط به تدبیر امر زندگی دنیوی میپردازد و عقل مصلحت اندیش(فردی یا جمعی)است این همان عقل بدلی، نیرنگ و شیطنت، یا «عقل حسابگر» و «عقل جزئی» است که در آن ارضای تمایلات شهوانی مورد توجه است.
دو، عقل ایمانی که شهوات و تمایلات باطل را در بند میکشد و سعادت دنیوی و اخروی انسان را حاصل میکند. عقل ایمانی خود ممکن است به عقل متعارف و برین(قدسی) تقسیم شود. در عقل متعارف عاقبت اندیشی و عبرتآموزی و پیروی از اصول عقلانی مورد نظر است، اما همهی اینها بر محور خود شخص یا مصلحت و لذتهای دنیوی میاندیشد، اما باز در حصار منافع خود است و کاری به معشوق ندارد و در آن خبری از جانگذشتگی، ایثار و فداکاری در راه معشوق و نادیده گرفتن خود، نیست.
این درحالی است که عقل قدسی به معنای ذوب شدن در توحید است، این عقل اگرچه عاقبتاندیشی و عبرتآموزی و … را بنحو برتر و بالاتر دارا است، اما مصلحت اندیشی برای خود و خود ظهوری که از ویژگیهای عقل متعارف است در او یافت نمیشود.
تفاوت شخصیتها
بر اساس سه گونه عقلی که بیان شد(عقل حسابگر، متعارف و بدلی)سه نوع شخصیت در انسانها شکل میگیرد. این شخصیتها عبارتاند از: شخصیت زیستی و حیوانی، شخصیت ربانی.
مولوی در بیتی به بهترین شکل این سه را به نظم کشیده است:
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست خام بودم پختهشدم سوختم
انسانی که به دنیا چسبیده است و به فراتر از امور مادی نمیاندیشد، تمام همتش خوردن و ارضای تمایلات شهوانی و مادی است و در این راه از عقل حسابگر بهره میبرد، هنوز خام است و از شخصیت زیستی بهره میبرد، اما انسانی که در زندگی خود از اصول عقلانی پیروی میکند و رفتار خود را با عقل متعارف میسنجد و عاقبتاندیشیو عبرتآموزی دارد و رفتاری ناپخته از او مشاهده نمیشود، از شخصیت عقلانی بهرهمند است. در نهایت شخصیت ربانی از آن انسان عاشقی است که رفتارش را همسو با عقل برین و قدسی تنظیم کرده است.
چنین انسانی اگرچه برخی از معیارهای عقل متعارف مانند عاقبتاندیشی و عبرتآموزی و … را به نحو برتر و بالاتر دارد، امامصلحتاندیشی و خودمحوری که از ویژگیهای چنین عقلی است در او یافت نمیشود و از این جهت ممکن است این رفتارها مورد تأیید عقل حسابگر، یا عقل متعارف قرار نگیرد. بهتر است این نکته را با ارائهی مثالهایی توضیح دهیم:
الف. حضرت ابراهیم(علیهالسلام) در کهولت سن از هاجر صاحب فرزند شد، اما به فرمان الهی، کودک و مادرش را در سرزمین بیآب و علف اسکان داد، کودکی حضرت اسماعیل(علیهالسلام) به سر رسید و در نوجوانی بود که پدر در رؤیا مشاهده فرمود در حال ذبح اوست، این رؤیا که در واقع فرمان الهی بود با فرزند در میان گذاشته شد، اسماعیل(علیهالسلام) گفت: (پدرم! هرچه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خدا مییافت!) قرآن در ادامه نقل این واقعه میفرماید: (هنگامی که هر دو تسلیم شدند و ابراهیم ((علیهالسلام) جبین او را بر خاک نهاد، او را ندا دادیم که: ای ابراهیم! آن رؤیا را تحقق بخشیدی(و به مأموریت خود عمل کردی)! ما اینگونه، نیکوکاران را جزا میدهیم! این مسلماً همان امتحان آشکار است! ما ذبح عظیمی را فدلی او کردیم)). در روایت آمده است که ابراهیم(علیهالسلام) چندین مرتبه کارد را با نیروی هر چه تمامتر به گلوی اسماعیل(علیهالسلام) کشید، اما خراشی وارد نشد، ناراحت شد و کارد را بر سنگ زد، سنگ دو نیمه شد، فرمود سنگ را دو نیم میکنی و گلوی نازک اسماعیل(علیهالسلام) را نمیبری؟! کارد به زبان آمد و گفت: (الخلیل یأمرنی والجلیل ینهانی)؛ تو میگویی ببر، خدا میفرماید نبر.
اگر تیغ عالم بجنبد زجا نبرد رگی تا نخواهد خدا
ب.امام حسن(سلاماللهعلیه) سه مرتبه تمام اموال خود را به دو قسمت کرد و نیمی را به فقرا داد و نیم دیگر را برای خود برداشت یا 20 بار با |ای پیاده به زیارت خانهی خدا رفت و حج بهجا آورد.
ج. حضرت ابوالفضل(علیهالسلام) وقتی لشکر دشمن را در نور دید و به کنار شریعهی فرات رسید، خواست مشتی آب بیاشامد، ولی به یاد تشنگی امام حسین(سلاماللهعلیه) و اهل بیت آن حضرت افتاد و آب را ریخت.
در تحلیل این حوادث؛اگر عقل، قدسی و انسان، عاشق نباشد، چگونه داوری خواهد کرد؟ آیا غیر از این است که خواهد گفت: ای ابراهیم (علیهالسلام) تو در پیری صاحب فرزند شدی، این فرزند عصای دست توست. تو مگر پدر نیستی؟ چگونه حاضر میشوی با این شرایط فرزندت را به قربانگاه ببری؟ آخر گناه این نوجوان چیست؟ او باید در این دوران از لذتهای دنیوی بهره ببرد نه اینکه بیجهت در خون خود بغلطد و…
ای امام حسن(سلاماللهعلیه) به فقرا کمک کن اما نه آنقدر که نصف اموالت را به آنان دهی، مگر تو پیریو وقت ناتوانی در پیش نداری؟ چرا این اموال را برای وقت تنگ و نادری ذخیره نمیکنی؟ مگر مرکبی پیدا نمیشود که خود را تا این اندازه به زحمت میافکنی؟! هدف آن است که به حج بروی، تحمل این سختی چه وجهی دارد و آیا در آنجا که امکان استفاده از مرکبی راهوار وجود دارد چنین اقدامی، کار بیهوده تلقی نمیشود؟
ای ابوالفضل(علیهالسلام) چه آب بنوشی چه ننوشی، تشنگی امام حسین(سلاماللهعلیه) برطرف نمیشود، لااقل از این آب جرعهای نوش کن تا بتوانی بهتر جنگ کنی!
اما پاسخ انسان عاشق بهرهمند از عقل قدسی و دارای شخصیت ربانی به این سؤالات آن است که، من اگرچه در پیری صاحب فرزند شدم و … ، اما کسی از من خواسته تا فرزندم را سر ببرم که حکیم است و بیحکمت کاری را انجام نمیدهد، به یقین مصلحتی در پس این دستور است وانگهی من عاشقم، حتی اگر این کار منفعتی برای من نداشته باشد، من باید این خواسته را اجابت کنم که عاشق خود منفعت خود را نمیبیند و دل در گرو دوست دارد.
اگرچه مال عزیز است و نیز مرکبی برای رساندن خود به مکه دارم، اما این مال و جان از آن اوست و از این رو در راه دوست هرچه بیشتر خود را به زحمت افکنم، لذت بیشتری میبرم.
من اگرچه تشنهام ودر کنار نهر آب، و نیز میدانم اگر یک مشت آب بخورم به تشنگی امام حسین(سلاماللهعلیه) افزوده نمیشود و اگر آب هم نخورم از تشنگی او کم نخواهد شد، اما رسم عاشقی و وفاداری در این نیست که معشوقم تشنه باشد و من سیرآب.
نمود عقول در نهضت امام حسین(سلاماللهعلیه)
نهضت عاشورا از لحاظ پیشفرضهای معمولی دنیوی با ملاکهای ارضای امیال دنیوی(عقل بدلی) و همچنین عقل متعارف، کاری نامعقول بود. به عبارت دیگر؛ بر مبنای عقل حسابگر و عقل متعارف باید این حادثه به گونهی دیگری مدیریت میشد.
به نظر میرسد که برای توضیح این نکته اشاره به دو جریان همزمان که از سوی دوگونه عقل هدایت میشد، ضروری باشد:
الف. جریان حیلت زبیری با عقل حسابگر و بدلی:
این را میدانیم که پس از مرگ معاویه، دو قیام مهم برضد یزید صورت گرفت، یکی قیام امام حسین(سلاماللهعلیه) و دیگر قیام عبداللهابنزبیر، هرچند هردو زیر بار خلافت یزید نرفتند و نهضتی را آغاز کردند، ولی بین دو قیام تفاوتهای بنیادینی در ابزار و روشها، آرمانها و اهداف و آثار و نتایج وجود داشت.
هدف ابن زبیر از قیامش آن بود که خود به قدرت برسد و حکومت کند، با این هدف بدیهی است که عقل در خدمت شهوات قرار میگیرد و مانند معاویه و یزید تزویر و حیلت میکند تا به اهداف دنیایی برسد. البته گفتنی است که او با استفاده از عقل حسابگر توانست به ظاهر موفق گردد و بر حجاز مسلط شود و حدود سیزده سال(از سال61 هجری تا 73) بر مصر، فلسطین، دمشق، حمص، قنسرین، عواصم، کوفه، بصره و خراسان و … حکومت کند و همهی نواحی جزاردنرا طرفدار خود گرداند. اما از منظر دین و عقلای عالم ابنزبیر یک انسان شکست خوردهای بیش نیست که با رفتنش، نام و نشانش نیز از بین رفت. در مقابل، امام حسین(سلاماللهعلیه) اگرچه در یک نیم روز به شهادت رسید، ولی الهامبخش همه قیامهای حقطلبانهای شد که بعد از او در تاریخ اسلام رخ داد، خون تپندهی خدا در کالبد امت اسلامی گردید، ثارالله شد. او که از رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) بود رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) او شد، دعا در زیر قبراش به استجاب جاودان رسید و تربتش شفا شد و اشک بر او وسیلهی مغفرت گردید؛ زیرا امام حسین (سلاماللهعلیه) مردم را به خدای خواند و ابنزبیر به خود. او خدایی شد و بقای الهی و این فانی.
با این توضیح اشارهای خواهیم کرد به بهرهبرداریهای عقل حسابگر ابنزبیر از فرصتهای پیشرو، که میتواند تصویر روشنتری را سازگاری قیام امام حسین(سلاماللهعلیه) با عقل برین ارائه دهد:
با ورود امام(سلاماللهعلیه) به مکه و اقمت ایشان در آنجا، مردم دسته دسته به دیدار حضرتش میشتافتند. ابنزبیر که می دانست با وجود شخصیتی چون حسین ابنعلی(سلاماللهعلیه) در مکه جایی برای او در بین مردم نیست. برای کسب و جامت، دایم به خانهی آن حضرت میرفت و هر چند تحمل امام برای او سخت بود، ولی برای بهرهبرداری سیاسی این امر را برخود هموار ساخت و هر روز به محضر امام حسین(سلاماللهعلیه) شرفیاب میشد. ابنزبیر لحظه شماری میکرد تا از حضور امام(سلاماللهعلیه) در مکه خلاص شود، از اینرو وقتی شنید آن حضرت(سلاماللهعلیه) به کوفه خواهد رفت، خوشحال و شادمان گفت: (ای اباعبدالله نیک کردی که از خدای تعالی بترسیدی و با این قوم برای ستم ایشان واینکه بندگان نیک خدا را خار کردند، جهاد را خواستی) امام حسین(سلاماللهعلیه) فرمود: (قصد کردهام به کوفه روم. ابنزبیر گفت: خدا تورا توفیق دهد. اگر من در آنجا یارانی داشتم، مانند تو از آن عدول نمیکردم. و چون ترسید که امام(سلاماللهعلیه) نسبت به او سوءزن پیدا کند و شادمانی اورا از رفتن امام(سلاماللهعلیه) و ناراحتیاش را از بودن آن حضرت(سلاماللهعلیه) بداند، گفت: اگر در حجاز بمانی و ما را با مردم حجاز به یاری خود دعوت کنی، تو را اجابت کنیم و به سوی تو شتابیم که تو به این امر از یزید و پدر او سزاوارتری.)
هنگامی که ابن زبیر از نزد امام(سلاماللهعلیه) میرود، حضرت می فرماید: (برای ابنزبیر در دنیا چیزی بهتر از خروج مناز حجاز بهسوی عراق نیست؛ زیرا میداند که با وجود من در اینجا، جایی برای او نیست و مردم او را با من یکسان نمی دانند، از اینرو دوست دارد من از حجاز خارج شوم و اینجا را برای او خالی کنم.)
دیگران نیز از ضمیر ابنزبیر آگاه بودند. عبداللهبنعباس پس از اصرار به امام (سلاماللهعلیه) برای ماندن در مکه و انکار امام (سلاماللهعلیه) به آن حضرت(سلاماللهعلیه) میگوید: (تو با رفتن خویش چشم ابنزبیر را روشن میکنی)
امام(سلاماللهعلیه) با اینکه میدانست مکه برای قیام مناسب است و در آنجا از پشتیبانی مردم برخوردار است، اما حاضر نشد با ماندن در مکه حرمت عزیزترین مکان اسلام را بشکند، آن حضرت پناه گاه کعبه را ترک کرد و خود را آماج تیرهای دشمنان قرار داد تا حریم اهی را پاس دار، ولی ابنزبیر در مکه باقی ماند تا از حرمت مکه به نفع خود استفاده کند. او همان قوچی بود که باعث گردید حرمت مکه شکسته شود، زیرا سپاه یزید بعد از کشتار مردم مدینه که از آن به (واقعهی حره) یاد می شود، بهسوی مکه حرکت کرد و آنگاه که به مکه رسید زبیر به کعبه پناهنده شد، حصینبن نمیر سکونی که فرماندهی سپاه را در دست داشت، دستور داد تا آتش بهسوی ابنزبیر اندازند و وقتی یاران ابن زبیر خواستند آتش را خاموش کنند تا آسیبی به کعبه وارد نیاید، او ممانعت کرد تا آن که احساسات مردم تحریک شود و او بتواند بهرهبرداری لازم را از این حادثه بنماید. البته این تنها بازی نبود که برای رسیدن به مقاصد خود از حرمت حرم چشم پوشید. ده سال بعد، آنگاه که حجاج به او حمله کرد، باز به کعبه پناه برد و حجاج کعبه را منجنیق خراب کرد و او را کشت.
اینها نمونهای بود از رفتارهای ابنزبیر که بر اساس عقل ابزاری ساماندهی میشد و رفتارهای امام حسین(سلاماللهعلیه) که با عقل قدسی تنظیم میگردید، اما گروه دیگری بودند که رفتار امام (سلاماللهعلیه) را بر اساس عقل متعارف میسنجیدند.
ب. جریان خیرخواه یا عقل متعارف
امام حسین (سلاماللهعلیه) میدانست که هیچ شانسی برای زنده ماندن ندارد، میداند که آنها میخواهند او را شهید کنند و نیز از سابقهی مردم کوفه در سست عهدی نسبت به پدر و برادر، باخبر بود، بر این اساس نباید به عهدوپیمان مردم کوفه اعتماد میکرد و مانند بسیاری از مؤمنان و علما و عقلای زمانش می اندیشد. همانهایی که عاقل بودند و به فضائل اخلاقی ایمان داشتند، ولی همهی امور را بر اساس عقل مصلحت اندیش میسنجیدند و مرگ و اوارگی و اساترت را که رهآورد این سفر بود، خوش نداشتند و از این رو آن حضرت از حضور در صحنه کربلا منع میکردند یا به او توصیه مینمودند که خاندان خود را در این سفر بدون بازگشت، همراه نبرد. دقیقاً تنها فرق اینان با امام(سلاماللهعلیه) نیز در همین نکته بود؛ یعنی آن حضرت نیز مرگ و آوارگی و اسارت را میدید، اما او عاشق بود و به وسوسههای عقل دوراندیش توجهای نداشت. انحرافدر جامعهی اسلامی زیاد شده بود، و در آن موقعیت برای جلوگیری از انحراف ایجاد شده، هیچ عاقلی نمیتوانست راه دیگری را انتخاب کند، از این رو امام حسین(سلاماللهعلیه) که در مرحلهی عشق حقیقی در حق تعالی مستغرق بود، دفاع از حق را تنها در مرگ، آوارگی و اسارت خود و خاندانش میدید؛ و چنین هم کرد. این همان جهاد اکبر است که نبرد عقل متعارف و عشق حقیقی نیز خوانده میشود.
در این موقعیت کسانی که در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر میداشتند، معتقد بودند در زمانی که شرایط و امکانات قیام و نبرد محیا نیست و دشمن در اوج اقتدار است، باید تقیه و سکوت کرد، اما در نظر امام حسین(سلاماللهعلیه) که از این حصار بیرون رفته و به مرحلهی عقل برین و قدسی رسیدهبود، عقل و عشق یک فتوا میدادند، در حریم دفاع از محبوب باید از جان و فرزند و خاندان گذشت، و این تفسیر سخن امیرالمؤمنین(سلاماللهعلیه) در جریان جنگ صفین است. آن حضرت زمانی که به سرزمین کربلا رسید، فرمود: (اینجا اقامتگاه سواران و آرامگاه عاشقان شهید است.) آری، در قیام حسینی عقل متعارف متحیر است و فتوا به سکوت میدهد، اما عقل برین و قدسی که به قله عشق و شهود رسیده، با محاسبهی دقیق و ارزیابی کامل، راه درست را از نادرست بهبهترین وجه تشخیص میدهد و هرگز در بند عقل متعارف که در حقیقت همان وهم است، محدود و محصور نمیشود. امروزه بر همگان روشن است که اگر امام حسین (سلاماللهعلیه) نصیحت عاقلان آن روز را میپذیرفت، از اسلام تنها اسمی باقی مانده بود. واقعیت و حقیقت آن در بند بنیامیه اسیر می شد و به دست ما نمی رسید. فداکاری حسینی که آمیختگی عشق و عقل برین بود، اسلام را از خطر نابودی و سقوط به دست اراذل بنی امیه محفوظ داشت؛ زیرا عقل در قلمرو عشق به محاسبه و برنامه ریزی پرداخت و راه را از چاه نشان داد، و این است معنای هماهنگی عقل و عشق در قیام حسینی.
بهترین تفسیر از واقعهی عاشورا از زبان عقل برین و عشق کامل حضرت زینب کبری (سلاماللهعلیها) شنیده شد. ((ابنزیاد به روش جبرگدایان کردار خود و سربازانش را به خدا نسبت داد و گفت: (چگونه دیدی کاری که خدا با برادر و خاندانت انجام داد؟) حضرت زینب(سلاماللهعلیها) فرمود: (مارأیت الاجمیلا، هولاءقوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا إلی مضاجعهم)جز خوبی چیزی ندیدم. آنها گروهی بودند که خدای سرنوشتشان را شهادت قرار داده بود و به خوابگاه ابدی خود رفتند.)) این سخن تنها بر زبان کسانی جاری میشود که سوار بر مرکب عشق قلههای کمال را در نور دیدهاند؛ پس اگر گفته شود نهضت امام حسین(سلاماللهعلیه) تجلی عشق است به معنای آن نیست که غیر معقول است، هرگز چنین نیست که کار امام حسین (سلاماللهعلیه) غیر معقول و یا ضد عقل باشد، بلکه کار و نهضت ایشان تجلی عشق و فراتر از حد عقل متعارف است. از اینرو اگر امام(سلاماللهعلیه) به عنوان یک فیلسوف مورد سؤال قرار بگیرد، میتواند از کارهلی خودش دفاع عقلانی هم ارائه دهد.
سخن آخر اینکه در کربلا صاحبان عقل جزئی و عقل برین در مقابل هم قرار گرفتند، یعنی گروهی که فراتر از عقل متعارف و فراتر از آن بودند در مقابل هم صف آرایی کردند و گروهی هم که صاحبان عقل متعارف بودند، از آنرو که عاشق نبودند پای رفتن و توان همراهی با امام را نداشتند.